اینجا دل‌ها آرام می‌شوند
اینجا دل‌ها آرام می‌شوند

تبریز- پایگاه خبری بامدادفردا-اردوهای جهادی بسیج فرصتی برای خوشحال کردن دل مردمانی است که در مناطق محروم زندگی می‌کنند. این بار تعدادی از اصناف تبریز با پای دل آمدند تا دلی را شاد کرده و خودشان هم آرامش بگیرند.

به گزارش پایگاه خبری بامدادفردا- به نقل از فارس معصومه درخشان: تا همین چند وقت پیش می‌گفتند روستای «آناخاتون» در حوالی تبریز، از چهار پنج سال پیش که تحت پوشش شهرداری منطقه ۶ تبریز درآمده شده شهرک آناخاتون. چه فرقی می‌کند عنوانش چی باشد. مهم فقر و محرومیت منطقه است در جایی که همسایه تبریز است.حضور ما در آناخاتون همان و تجمع اهالی برای درد دل گفتن همان؛ مردمی که از وعده های همیشگی مدیران شهری به تنگ آمده بودند.
با دوستان خبرنگار به همراه تعدادی از اصناف بازار تبریز که عضو اتحادیه و بسیج اصناف هستند دل به جاده زده و به شهرک آناخاتون می‌رویم.در کمتر از نیم ساعت به آناخاتون می‌رسیم و مستقیم به هنرستان دخترانه شهید غفاری می‌رویم.خانم مدیر مدرسه به استقبالمان آمده و به دفتر مدیریت راهنمایی می‌کند. از دوستم علت آمدن به مدرسه را می‌پرسم. او هم مثل من نمی‌داند چرا به مدرسه آمده‌ایم.مسئول بسیج اصناف بدون اینکه سئوالم را شنیده باشد” امروز دوستان تعمیرکار ما از اتحادیه فلزکاران به این مدرسه آمده اند تا موتورخانه مدرسه که چند وقتی است خراب شده تعمیر کنند.”
خانم مدیر شیرهای آب خوری مدرسه را هم نشان می‌دهد که خراب بوده و مدام چکه می‌کند.یکی دیگر از تعمیرکاران فنی هم دست به کار می‌شود تا شیرهای آب خوری را تعمیر کند. دیوارهای حیاط مدرسه با منظره‌های طبیعت و جملات تاثیرگذار و مثبت خوش نویسی شده‌اند.

پخت ۲ هزار قرص نان

یکی دیگر از طرح های بسیج اصناف در شهرک آناخاتون پخت دو هزار قرص نان در دو واحد نانوایی بود. از خانم مدیر خداحافظی کرده و به اولین نانوایی می رویم.نمی دانم از چند تا کوچه رد شدیم تا به نانوایی رسیدیم.کوچه‌های تنگ با چاله و چوله‌های ریز و درشت، ساختمان‌های یک طبقه و نیمه کاره، جاری شدن روان آب‌ها در کوچه‌ها و جمع شدن زباله‌ها در چند نقطه از محلات حاکی از فقری است که بر این شهرک چنبره انداخته است.به اولین نانوایی می‌رسیم. نانوایی خلوت است. روی شیشه آن بنری با عبارت” به مناسبت هفته بسیج نان رایگان به مشتریان عرضه می‌شود” چسبانده شده است.خانمی جوان چادر سبز گلدار به سر کرده و در حال خرید نان بود.به آقای نانوا و شاگردش خداقوت و خسته نباشید می‌گوییم.این محله آرام و خلوت است. در همین فضای آرام محمدرضا سجاهر فرمانده حوزه مرکزی خاتم الانبیاء بسیج اصناف توضیح کوتاهی در مورد طرح اتحادیه نانوایان مطرح می‌کند” به همت اتحادیه نانوایان تبریز در دو محله شهرک آناخاتون هر واحد نانوایی حدود دو هزار قرص نان پخته و در بین اهالی این شهرک توزیع می‌شود”. این طرح ویژه این شهرک است یا در تبریز هم اجرا می‌شود؟ این طرح در ۲۲ نقطه انجام می‌شود و در مجموع ۵۰ هزار قرص نان پخته و توزیع می‌شود و جمع هزینه این طرح ۲۵ میلیون تومان است”.
دوباره راهی شده و به محله بعدی پخت نان می‌رویم. در نقاط مختلف محلات پرچم های سیاه عزاداری ایام فاطمیه نصب شده و در دو سه محله هم بنرهای هفته بسیج مشاهده می‌شود.به محله دوم پخت نان می رسیم این محله که اسمش را متوجه نشدم شلوغ است.اهل محل در داخل نانوایی به صف ایستاده و چند نفری هم در بیرون نانوایی هستند.دو خانم میانسال از راه می‌رسند و می‌پرسند نفر آخر کیه؟ مرد جوانی می‌گوید منم.همه خانم‌های شهرک آناخاتون چادرهای رنگی با گل های ریز و درشت سر کرده‌اند و خبری از چادرهای مشکی که در شهرها تعدادی از خانم سر می‌کنند نیست.به نظرم بافت اینجا شبیه یک روستای بزرگ است تا یک شهرک.

احسان نان در حق شهداء

پیش خانم‌های میانسال می روم.با لبه چادرش کیپ کیپ صورتش را می‌گیرد. تا گوشی را در دستم می‌بیند خیال می‌کند عکس می‌گیرم.” خانم جان راحت باش عکس نمی‌گیرم” تا این جمله را می‌شنود خودمانی‌تر می‌شود.زود متوجه می‌شود اهل محل نیستم. البته من هم جای او بودم زودتر از هرکسی غریبه‌ها را می‌شناختم.” شماها از کجا آمدید و اینها کی هستند؟” توضیح می‌دهم ما خبرنگاریم و این آقایان هم از اتحادیه و بسیج اصناف هستند آمده اند برای سرکشی از نانوایی‌ها. یکی از خانم‌ها به صف شلوغ نانوایی اشاره می کند” امروز چون خانواده‌های شهدا احسان کرده و نان رایگان است این قدر شلوغ است. هر روز این طوری نمی‌شود”.از کجا می‌دانید خانواده‌های شهداء احسان کرده‌اند؟ به همدیگر نگاه می‌کنند انگار حرف غیرمنتظره‌ای زده باشم. یکی از آنها به چشم‌هایم زل می‌زند” نمی‌دانم اهل محل می‌گویند خانواده های شهدا احسان کرده اند در حق شهیدان”.آخرین باری که نان رایگان گرفتید کی بود؟ باهم می گویند یادمان نیست. شاید یک سال پیش. در سال یک بار یا نهایتا دو بار نان رایگان پخته می‌شود. گرم صحبت با این خانم‌ها هستم که صدای همکار خبرنگارم بلند می‌شود” زود باش ماشین رفت کلی کار داریم”. به ناچار با آنها خداحافظی می کنم.
مقصد بعدی مسجد جامع شهرک آناخاتون است دو ، سه دقیقه ای طول می کشد به مسجد برسیم. در این فاصله کوتاه آقای راننده که یکی از اعضای بسیج اصناف است توضیح می دهد” تعمیرکاران لوازم خانگی، تعمیرکار دوچرخه، خیاط زنانه، پیرایشگر مردانه از صبح در مسجد مستقر هستند و کار تعمیراتی انجام می دهند”به مسجد جامع می‌رسیم، خبر آمدن تیمی از بسیجیان اصناف تبریز برای اردوی جهادی در شهرک پیچیده و آنها وسایلی که به تعمیر نیاز دارد به مسجد آورده‌اند. جلوی مسجد جامع چند نفر از نوجوانان با دوچرخه‌هایشان به صف ایستاده‌اند. آقای جوانی دوچرخه های پسران نوجوان را تعمیر می‌کند. یک دوچرخه پنجر شده، زنجیر آن یکی دوچرخه پاره شده و … فکر می‌کنم بخش جذاب این اردوی جهادی همین تعمیر دوچرخه برای پسران است.

برای آرامش دلم آمدم

راهنمایی می‌کنند به داخل مسجد برویم. در قسمتی از مسجد آقایی مشغول تعمیر و سرویس کردن چرخ‌های خیاطی است.چرخ خیاطی و گلدوزی سفید و چرخ‌های خیاطی مشکی دستی قدیمی که این چرخ های سنتی خاطره چند نسل زنان ایرانی است.سلام و احوالپرسی کرده و کنار آقای تعمیرکار می نشینم. خودش را مهدی معادنی معرفی می‌کند.حدود ۳۰ سال است در زمینه تعمیر چرخ خیاطی کار می‌کند و از سال ۱۳۸۱ عضو اتحادیه خیاطان مردانه است.آقای معادنی قیمت تعمیر یک دستگاه چرخ خیاطی در تبریز چقدر است؟ تعمیر و سرویس کامل چرخ خیاطی ۵۰۰ هزار تومان.خُب الان اینجا چند تا ۵۰۰ هزار تومان از دست می دهید. تعداد چرخ ها را می شمارم.یک، دو، سه، چهار، پنج. البته تا عصر تعداد چرخ های تعمیری بیشتر هم می‌شوند.عینکش را بالای چشمش می کشد و نگاهم می‌کند” من اینجا به خاطر ۵۰۰ تومان ها نیامدم، برای آرامش دلم آمدم.در مناطق محروم و کم برخوردار کار کردن آرامش روح بهم هدیه می کند”.او دو، سه سال است که همپای بروبچه های بسیج اصناف در اردوهای جهادی شرکت می کند و اولین تجربه حضورش را روستایی در سردرود اعلام می کند.

پای ثابت اردوهای جهادی

” دخترم قیچی را به من بده و گوشه چادر را صاف بگیر”.به طرف صدا برمی گردم اما کسی را نمی بینم. در بخش دیگری از مسجد پرده کشیده شده، پشت پرده می روم. اینجا بساط خیاطی به راه است. خانم رعنا ولی خانی خیاطی با ۳۰ سال سابقه کار هم پای دلش را برداشته و آمده اینجا به دختران جوان دوختن چادر را آموزش می‌دهد.چهار، پنج نفر از دختران جوان کنارش هستند. یکی چادر سفید را کوک می زند، آن دیگری برش می زند. یکی دیگر هم چادری را روی سر دوستش اندازه کرده و خانم خیاط نحوه اندازه گیری درست را به آنها یاد می‌دهد.خانم خیاط پای ثابت اردوهای جهادی بسیج اصناف است” هر وقت از سوی اتحادیه خیاطان فراخوان اردوی جهادی اصناف اعلام شود همیشه شرکت می کنم. حالا هم که ایام فاطمیه است در حق احسان حضرت زهرا( س) آمدم. از ساعت ۹ صبح آمدم در مسیر هم می گفتم خدایا به حق مظلومیت حضرت زهرا( س) این احسان را از همه ما قبول کن”.حضرت زهرا( س) آبروی عالم است و من همیشه به خدا می گویم به عصمت و آبروی آن حضرت به من صحت و سلامتی عطا کن تا من هم به نام حضرت زهرا(س) در مناطق محروم خدمت کنم.یکی از خانم‌های شهرک کاپشن مردانه ای برای رفو و عوض کردن زیپ آورده،این بانوی خیاط اول به گرمی با او سلام و احوالپرسی می‌کند.” چند دقیقه صبرکن بدوزم ببر” خانم هم می‌گوید چشم و می‌نشیند.

خیر از جوانیت ببینی

در ورودی سمت چپ مسجد هم مرد جوانی به تعمیر لوازم برقی از جمله اطو، همزن، مخلوط کن و … مشغول است.کمی آن طرف هم فرش های مسجد را جمع کرده اند و پیرایشگر مردانه‌ای پیش بندی را پشت گردن پسر نوجوانی گره زده و موهایش را کوتاه می‌کند. در مسجد قدم می‌زنم، اهالی شهرک کم کم به مسجد می‌آیند، هر کدام وسیله‌ای برای تعمیر آورده‌اند. خانمی از همان در مسجد می‌پرسد ماشین لباسشویی هم تعمیر می کنید و پاسخ آنها منفی است.خانم دیگری یک دستگاه چرخ خیاطی سفید را لای ملافه سفید پوشانده و روی دوش خود گذاشته و به مسجد می‌آورد. در ورودی مسجد چرخ را زمین می گذارد خسته شده از سنگینی چرخ. پسر نوجوانی که اسمش امیرحسین است و لباس بسیجی پوشیده سریع بلند شده و چرخ را از آن خانم می گیرد و پیش تعمیر کار چرخ خیاطی می‌گذارد.خانم می‌گوید” خیر از جوانیت ببینی پسرم” بعد از آقای معادنی تعمیرکار چرخ خیاطی تشکر می کند” چرخ خیاطی من چهارساله خراب شده، نمی توانستم برای تعمیر به شهر ببرم، خدا به کار شما برکت بدهد که امروز اینجا آمدید تا کمک حال ما باشید. خدا به شما سلامتی دهد”.دعای از دل برآمده این خانم حال دل ما را خوب می کند.

استاد شاگرد جوشکار

امیر حسین و چند نفر از دوستانش هم در مسجد و محوطه اطراف قدم می زنند تا جایی که بتوانند کمک حال اهالی باشند.این اردوی جهادی یک استاد و شاگرد هم داشت. آقای رحیم نجفی استاد جوشکار بود و سعید صاحبی هم شاگرد.وقتی از مسجد بیرون آمدم دیدم اوستای جوشکار بالای نردبان چوبی رفته و با دریل دیواری را سوراخ می‌کند تا تابلویی را روی دیوار نصب کند.آقا سعید شاگردش هم کنار نردبان ایستاده و لوازمی که هر چند دقیقه اوستا می‌خواهد به دستش می‌دهد. چند دقیقه‌ای صبر می کنم کارشان تمام شود.خب اوستا شما بگید اینجا چیکار می‌کنید؟ من هم خواستم در کمک به دیگران و خوشحالی آنها سهمی داشته باشم.حالا چرا دو نفری آمدید؟ وقتی از اتحادیه تماس گرفته و اردوی جهادی را گفتند آقا سعید هم گفت اوستا منم دلم می‌خواد بیام اجازه میدی بیام. منم گفتم چه بهتر بیا باهم بریم.برای آمدن به اینجا به شما دستمزد یا حق الزحمه ای هم می دهند؟ اوستا و شاگرد باهم لبخند می زنند” ما اگر دستمزد می خواستیم همان بهتر بود که در مغازه خودمان می ماندیم و کار مشتری هایمان را راه می انداختیم و دستمزد می‌گرفتیم. ما برای دیدن خوشحالی مردم اینجا و خوشحالی دل خودمان آمدیم”. امروز اینجا چکار کردید؟ همان مدرسه ای که اول از همه رفتیم در مدرسه کار جوشکاری داشت آن را جوشکاری کردیم، الان هم تابلوی سرویس بهداشتی را تعمیر و نصب می کنم. تا عصر هم اینجا هستیم هر کدام از اهالی که کار جوشکاری داشته باشند در خدمتشان هستیم. به اوستا و شاگردش خدا قوتی گفته و خداحافظی می کنم.
دوباره به مسجد می‌روم، از آشپزخانه مسجد صدای شستن استکان، نعلبکی می آید.دلم یک لیوان چای می خواهد پسر نوجوانی سینی با چند استکان خالی را به آشپزخانه می‌برد. تا او دوباره سینی چای را پر کرده و بیاورد آهنگ بازگشت به تبریز نواخته می‌شود و من می‌مانم و چای نخورده.